نوشته شده توسط : nicetome

 شاگردان برانکو ایوانکوویچ در صورت برتری برابر فولاد فاصله اش را در صدر جدول به 4 امتیاز با تراکتور سازی خواهد رساند در حالی که فولاد برای ماندن در کورس مدعیان نیاز به کسب برد و امتیاز از این دیدار دارد .

 فال روزانه


1-  پرسپولیس در حالی به مصاف تیم فولاد خوزستان می رود که سال گذشته در هفته هفدهم مسابقات هم پرسپولیس با بهترین نماینده خوزستانی فصل گذشته یعنی استقلال خوزستان بازی کرد و البته در آن دیدار خانگی 2-0 برنده شد .


2-  در فصل گذشته استقلال خوزستان در هفته شانزدهم با 5 گل خورده عملکرد دفاعی خوبی از خود به جا گذاشته بود و اکنون پرسپولیس با 5 گل این شرایط را تکرار کرده است. استقلال خوزستان در هفته هفدهم 2 گل از پرسپولیس خورد و تعداد گل های خورده اش به 7 گل رسید. با این شرایط اگر پرسپولیس در بازی فردا بتواند دروازه اش را بسته نگه دارد و یا تنها یک گل دریافت کند به آمار فوق العاده بهترین میانگین گل خورده در این مقطع و تاریخ لیگ برتر خواهد رسید .

فال روزانه



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

 لیورپول در دیدار قبلی مقابل پلیموث در آنفیلد نتوانست به نتیجه ای بهتر از تساوی 0-0 برسد و به همین دلیل، کار به دیدار تکراری کشیده شد.

 

شاگردان کلوپ چند روز قبل در دیدار مقابل منچستریونایتد نمایش خوبی داشتند و در نهایت به تساوی 1-1 رضایت دادند. او اکنون امیدوار است که تیمش در دیدار فردا مقابل حریف کوچکش، همان عملکرد را تکرار کند.

 

کلوپ به خبرنگاران گفت:" بعد از بازی چیزهای زیادی شنیدم اما آنها واقعا یک نمایش دفاعی متمرکز داشتند و ما نتوانستیم از خط دفاعی شان عبور کنیم؛ بنابراین باید پلیموث را تحسین کرد.

نمی دانم برنامه آنها از ثانیه اول بازی این بود که عقب بنشینند یا نه اما این به خودمان بستگی داشت که کاری انجام بدهیم. نمی توانستیم صبر کنیم که آنها کاری انجام بدهند و ما بخواهیم ضدحمله بزنیم. گزینه هایی برای سرعت دادن به بازی وجود دارد اما ما از آنها استفاده نکردیم. ما قبلا در این مورد صحبت کردیم و دیدار فردا متفاوت خواهد بود.  

 

باید همانطور بازی کنیم که مقابل منچستریونایتد بازی کردیم. باید با شیوه بازی مان، جو ورزشگاه را خنثی کنیم. این هدف اصلی مان برای این دیدار است.

 

نمی توانیم به کاری که آنها انجام می دهند واکنش نشان بدهیم. آنها می توانند با همه بازیکنان شان دفاع کنند زیرا ما یک تیم لیگ برتری هستیم و آنها دسته دومی."

عکس تولدت مبارک با متن تبریک تولد

متن تبریک تولد و اس ام اس تولد

پیام تبریک تولدت مبارک عشقم

اس ام اس تولد و پیام تبریک تولدت مبارک

تولدت مبارک و پیام تبریک تولدت مبارک



:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

 این داور باتجربه در آخرین ماه سال 2016 قضاوت هایی جنجالی داشت و همین باعث شد تا به رقابت های چمپیونشیپ تبعید شود.

 

او ابتدا در دیدار منچستریونایتد مقابل وستهام، به اشتباه سفیان فغولی، ستاره الجزایری وستهام را اخراج کرد و سپس در دیدار لیورپول مقابل اورتون، خطای راس بارکلی که مستحق کارت قرمز بود را نادیده گرفت.

 

او پس از این دیدارها، بازی تاتنهام مقابل استون ویلا در جام حذفی و همچنین دیدار استوک برابر ساندرلند در لیگ برتر را سوت زد اما اکنون تصمیم گرفته شد که این هفته یک دیدار از چمپیونشیپ را سوت بزند.

 

او برای قضاوت دیدار این هفته لیدزیونایتد و بارنزلی در دربی یورکشایر در نظر گرفته شده است. لیدز در حال حاضر با 7 امتیاز اختلاف نسبت به نیوکاسل، در رتبه سوم جدول چمپیونشیپ است؛ در حالی که بارنزلی در رتبه دهم جای دارد.

آهنگ پیشواز همراه اول سری جدید

پیشواز همراه اول غمگین و شاد 

کد پیشواز همراه اول با پخش آنلاین

کد آهنگ پیشواز همراه اول با پخش آنلاین

کد  آوای انتظار همراه اول 

کد آهنگ پیشواز همراه اول



:: بازدید از این مطلب : 8
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

 شاگردان استفانو پیولی در این دیدار ابتدا با دو گل از حریف پیش افتادند اما در ادامه تیم های میهمان توانست این گل های خورده را جبران کند تا کار به وقت اضافه کشیده شود. در وقت های اضافه نرآتزوری به گل برتری رسید و در نهایت راهی مرحله بعد شد.

 

دو تیم بازی را با ضرباهنگ بالا آغاز کردند و در دقایق ابتدایی یکی دو موقعیت نصفه ونیمه روی دروازه ها ایجاد شد اما گلی به ثمر نرسید.

 

در ادامه اینتری ها تا اندازه به تیم برتر میدان تبدیل شدند و حملات خطرناک تری روی دروازه حریف داشتند تا اینکه در دقیقه 33، توسط جیسون موریو به گل اول بازی رسیدند.

 

روی یک ضربه کرنر از سمت چپ دروازه بولونیا بود که موریو ارسال ژوائو ماریو را با یک ضربه برگردان تماشایی به گل تبدیل کرد.

عکس های خفن بازیگران زن و مرد ایرانی و عکس خفن و داغ امروز

عکس خفن بازیگران زن و مرد ایرانی و عکس های خفن و داغ امروز

عکس خفن



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد

بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد.

 

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد.

 

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد.

 

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را

ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد.

 

یک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد.

 

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد.

 

"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او

"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد.

 

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد.

 

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم وشد.

 

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید

فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد.

 

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد.

 

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد.

تاریخ امروز ایران,تاریخ امروز میلادی,تاریخ میلادی امروز,تاریخ امروز و مناسب های امروز,تاریخ امروز 



:: بازدید از این مطلب : 26
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

دمپايي!

 

با اجازه آقاي فريدون مشيري
 

بي تو اي برق، شبي باز از آن كوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم»

 

بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم

 

چاله آمد سر راهم

 

پاي بي صاحب من «زرت» در آن چاله فروشد

 

هيكل گنده مخلص دمرو شد.

 

**

 

در تهي خانه جيبم، غم قبض تو درخشيد

 

بر سماور كده نفتي ذهنم،

 

قوري ياد تو اي برق خروشيد،

 

چايي خاطره جوشيد!

 

«يادم آمد كه شبي با تو از آن كوچه گذشتم»

 

پي ديوار نگشتم.

 

توي آن چاله لوله‌كشي آبكي گاز فزرتي

 

نفتادم، نفتادم.

 

با تو گفتم كه تو گهگاه كجايي؟

 

وصل ناگشتن از آن به كه بيايي و نپايي

 

لامروت، تو مگر دشمن مايي؟

 

«من ندانستم از اول كه تو بي‌مهر و وفايي!»

 

**

 

بغض در سيم تو پيچيد

 

نور در چشم تو ماسيد

 

اُفت ولتاژ تو افزود بر اندوه نگاهت،

 

يادم آيد كه تو گفتي:

 

برق، ايينة آب گذران است

 

همه تقصير از آن آب روان است

 

تو كه امروز چو مجنون زپي ليلي برقي،

 

باش فردا كه ترا خشك، دهان است...!

 

سيل بر ريش تو خنديد

 

اشك از مشك تو غلتيد

 

موش شب، جيغ بنفشي زد و ناليد.

 

**

 

باز گفتي كه مكن عيب، تو برما

 

پنج سال دگري صبر بفرما!

 

آش توليد شود پخته ز كشك و نخود و لپه صنعت!

 

-‌‌ نصب كن آينه در هر طرف خود

 

همه چيزي شود آن روز فراوان!

 

فقط از «برق» كمابيش خبر نيست!

عکس عاشقانه جدید و عکس های عاشقانه جدید

عکس عاشقانه نوشته های و عکس نوشته های عاشقانه خفن

عکس عاشقانه متن دار و عکس متن دار عاشقانه زیبا

عکس های عاشقانه و تصاویر عاشقانه



:: بازدید از این مطلب : 11
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

شعر طنز خنده دار گریه مردها!

 

مردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند

بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !

 

 

خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !

دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند

 

 

چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند

خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند

 

 

روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !

 

 

در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!

بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !

 

 

بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت

بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند

 

 

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند

 

 

کــج نینـدیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !

از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنن!

 

دانلود فیلم سینمایی و سریال جدید ایرانی و خارجی و کره ای رایگان با لینک مستقیم

 

دانلود فیلم سینمایی و سریال جدید ایرانی و خارجی و کره ای رایگان با لینک مستقیم 96 و 2017

 

دانلود فیلم

 



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید.

روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....



:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:
پند اول اینکه:  سخن محال را از کسی باور مکن.

مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.

پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی. مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.

پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.

پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است.



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

اضطراب، استرس، نا آرامی، افسردگی و ده ها امراض روحی دیگر، از جمله معضلاتی بوده و هستند که در هر عصری گریبان گیر افراد بشر بوده است. در این میان، معدود افرادی را شاید بتوان یافت که اسیر یکی از این حالات نباشند. از این رو پزشکان و محققان و حتی عالمان دینی هر یک سعی در درمان و ارائه ی راهکارهایی برای این گونه موارد داشته و دارند.

اما بهترین فرمولی که شاید در دهه ی اخیر به طور علمی و تجربی برای همه گان با انجام یکسری آزمایشات، آشکار شد، این بود که، اصوات در ایجاد آرامش و رفع اضطراب از انسان ها بسیار می تواند تاثیر گذار باشد.

پروفسور « ماسارو ایموتو» (Masaru Emoto) که یک محقق ژاپنی هست، یکی از این افراد است، که با انجام یکسری آزمایشات و ایجاد صوت های مختلف بر روی آب، و با انجماد سریع آب، متوجه ی این مطلب شد که اصوات با توجه به خصوصیاتی که دارند، هر یک اثر خاص بر خود را بر مولکول های آب می گذارند، که البته در کشور خودمان نیز آزمایشات مشابه این آزمایش نیز انجام گرفت.

از جمله ی اصواتی که در این آزمایش بر روی مولکول آب، امتحان شد، صوت قرآن بود. محققان متوجه این امر شدند، زمانی که صوت قرآن بر آب پخش می شود مولکول های آب، در بهترین و منظم ترین حالت ممکن قرار می گیرند، بطوریکه هیچ یک از اصوات قادر به چنین اثری نیستند. و از آنجا که دو سوم از بدن انسان، را آب تشکیل داده، تاثیر گذاری آن بر انسان نیز مشهود است. با علنی شدن نتایج این آزمایش بود که معنای این آیه بصورت کامل تری برای ما مسلمانان مشخص شد:

« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً [الإسراء : 82] و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‏كنيم، و[لى‏] ستمگران را جز زيان نمى‏افزايد »

دو نکته ی مهم در این آیه:

نکته ی اول: همانطور که در آیه ی شریفه نیز به آن اشاره شده است؛ قرآن کریم از هر جهت شفاء برای مومنین است، از سویی بواسطه ی استدلال های آن، رکود فکری افراد را شفا می دهد و از سویی موعظه های آن، قساوت قلب را و از سوی دیگر آهنگ و فصاحتش سبب زودن اضطراب و افسردگی می گردد.[1] نکته ی دوم: شفا بودن قرآن فقط برای کسانی است که ایمان آورده و جزء ظالمین نباشند؛ که البته میزان ایمان شنونده ی آن نیز، در میزان کسب آرامش از قرآن کریم بسیار موثر است و همچنین عدم ایمان به آن نیز نتیجه ی عکس می دهد:

« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ[ انفال/2] مؤمنان همان كسانى‏ اند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى‏ كنند» و در مقابل كساني كه ايمان به خدا ندارند هيچ بهره و آرامش و افزايش ايماني را از استماع آيات نخواهند داشت: « وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ[ توبه/124] و چون سوره ‏اى نازل شود از ميان آنان كسى است كه مى ‏گويد اين [سوره] ايمان كدام يك از شما را افزود اما كسانى كه ايمان آورده ‏اند بر ايمانشان مى‏ افزايد و آنان شادمانى مى ‏كنند» [1].

 برگرفته از تفاسیر نور و نمونه



:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

روزي روزگاري درختي بود واو پسرک کوچولوئي را دوست مي داشت پسرک هرروز مي آمد و برگهايش را جمع مي کرد و از آنها تاج مي ساخت و شاه جنگل مي شد .از تنه اش بالا مي رفت ، از شاخه هايش مي آويخت و تاب مي خورد و سيب مي خورد .باهمديگر قايم باشک بازي مي کردند، و پسرک هروقت خسته مي شد زير سايه اش مي خوابيد، او درخت را دوست مي داشت خيلي زياد درخت خوشحال بود.

اما زمان مي گذشت و پسرک بزرگ مي شد و درخت اغلب تنها بود . تا يک روز پسرک نزد درخت امد.  درخت گفت :بيا ، پسر از تنه ام بالا بيا و با شاخه هايم تاب بخور، سيب بخور، در سايه ام بازي کن و خوشحال باش . پسرک گفت : من ديگر بزرگ شده ام، بالا رفتن وبازي کردن کار من نيست. مي خواهم چيزي بخرم و سرگرمي داشته باشم .من به پول احتيج دارم، مي تواني کمي پول به من بدهي؟ درخت گفت :متأسفم من پولي ندارم، من تنها برگ و سيب دارم. سيب هايم را به شهرببر و بفروش. آنوقت پول خواهي داشت و خوشحال خواهي شد .پسرک از درخت بالا رفت و سيب هايش را چيد و برداشت و رفت .  ودرخت خوشحال بود .

امّا پسرک ديگر تا مّدتها باز نگشت. ودرخت غمگين بود .تا يک روز پسرک برگشت، درخت از شادي تکاني خورد وگفت:  بيا پسر، از تنه ام بالا بيا و با شاخه هايم تاب بخور و خوشحال باش.
پسرک گفت :آنقدر گرفتارم که فرصت رفتن از درخت را ندارم. زن و بچّه مي خواهم و به خانه احتياج دارم. مي تواني به من خانه اي بدهي؟ درخت گفت: من خانه اي ندارم، خانه ي من جنگل است ولي تو مي تواني شاخه هايم را ببري و براي خود خانه اي بسازي و خوشحال باشي .آنوقت پسرک شاخه هايش را بريد و برد تا براي خود خانه اي بسازد .و درخت خوشحال بود .امّا پسرک ديگر تا مدّتها باز نگشت و وقتي بر گشت درخت چنان خوشحال شد که زبانش بند آمد با اينهمه به زحمت و زمزمه کنان گفت: بيا پسر ، بيا و بازي کن. پسرک گفت:  ديگر آنقدر پير و افسرده شده ام که نمي توانم بازي کنم. قايقي مي خواهم که مرا از اينجا به جايي بسيار دور ببرد. مي تواني به من قايقي بدهي؟ درخت گفت: تنه ام را قطع کن و براي خود قايقي بساز، آنوقت    مي تواني با قايقت از اينجا دور شوري و خوشحال باشي و درخت خوشحال بود .

امّا نه به راستي پس از زماني دراز پسرک بار ديگر بازگشت. درخت گفت: پسر متأسفم، متأسفم که چيزي ندارم به تو بدهم .ديگر سيبي برايم نمانده.پسرک گفت:  دندانهاي من ديگر به درد سيب خوردن نمي خورد. درخت گفت:شاخه اي ندارم که با آن تاب بخوري.

پسرک گفت: آنقدر پير شدم که نمي توانم با شاخه هايت تاب بخورم.درخت گفت: ديگر تنه اي ندارم که ازآن بالا بروي.پسرک گفت:  آنقدر خسته ام که نمي توانم بالا بروم .درخت آهي کشيد و گفت :افسوس! اي کاش مي توانستم چيزي بتو بدهم .... امّا چيزي برايم نمانده است. من حالا يک کنده ي پيرم و بس ، متأسفم .پسرک گفت:من ديگر به چيزي زيادي احتياج ندارم، بسيار خسته ام. فقط جايي براي نشستن و اسودن مي خواهم،همين. درخت گفت:  بسيار خوب . و تا جايي که مي توانست خود را بالا کشيد و گفت : يک کنده پير به درد نشستن و آسودن که مي خورد. بيا، پسر، بيا بشين، بشين و استراحت کن .پسر چنان کرد .و درخت باز هم خوشحال بود....

توي زندگي اکثر ما يکي نقش درخت و يکي نقش اون پسرک رو بازي مي کنه. و خوشا بحال کسي که نقش درخت رو بازي مي کنه



:: بازدید از این مطلب : 8
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟
خداوند فرمود : ای موسی! من می‌دانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب می‌کردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی می‌دادم. اما می‌دانم که تو می‌خواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را می‌دانی. این سوال از علم برمی‌خیزد. هم سوال از علم بر می‌خیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی می‌شود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمی‌خیزد.

آنگاه خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت ومشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشه‌ها را می‌بری؟ موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشه‌ها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانه‌های گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم می‌کند که گندمها را از کاه باید جدا کنیم. خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرموده‌ای.

خداوند فرمود : پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاک هست، روحهای تیره و سیاه هم هست . همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن می‌آفرینم که گنج حکمتهای نهان الهی آشکار شود.

*خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

در بخشی از خطبه یک نهج البلاغه یکی از راه های شناخت خداوند را آفرینش جهان ذکر نموده است ،که مولا علی (ع) در این سخنرانی خود فرموده است: « سپس خدای سبحان طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را با ذکر دو هوای راه یافته به آسمان و زمین را آفرید و در آن آب روان ساخت آبی که امواج متلاطم آن شکننده بود که یکی بر دیگری می نشست . آب را بر باد و طوفانی شکننده نهاد و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد و به نگهداری آب مسلط ساخت و حد و مرز آن را به خوبی تعیین فرمود.»

فضا در زیر تند باد و آب بر بالای آن در حرکت بود سپس خدای سبحان طوفانی «باد تندی که خشک و بی باران است» بر انگیخت که آب را متلاطم ساخت (اشاره به علم دریاشناسی) و امواج آب را پی در پی در هم کوبید.طوفان به شدت وزید و از نقطه ای دور دوباره آغاز شد سپس به طوفان امر کرد تا امواج دریاها را به هر سو روان کند و بر هم کوبد و با همان شدت که در فضا وزیدن داشت بر امواج آبها حمله ور گردد و از اول آن بر میداشت و به آخرش می ریخت( زیر و رو کرن محتوای خشکی وحل کردن املاح وگازها ) و آبهای ساکن را به امواج سرکش برگرداند تا آنجا که آبها روی هم قرار گرفتند و چون قله های بلند کوهها بالا آمدند، امواج تند با کف های برآمده از آبها را در هوای باز و فضای گسترده بالا برد که از آن هفت آسمان (طبقات گازی جو) را پدید آورد.»

 

اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی

 

اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر

 

آخرین اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی

 

آخرین اخبار ورزشی امروز و روزنامه خبر های ورزشی

 



:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

قاصدک غم دارم

غم آوارگی و دربدری

غم تنهایی و خونین جگری

قاصدک وای به من ، همه از خویش مرا می رانند

همه دیوانه و دیوانه تَرم می خوانند

مادر من غم هاست

مهد و گهواره من ماتم هاست

قاصدک دریابم ! روح من عصیان زده و طوفانیست

آسمان نگهم طوفانیست

غم به اندازه سنگینی عالم دارم

قاصدک ، غم دارم

غم من صحراهاست

افق تیره او ناپیداست

قاصدک دیگر از امروز منم و تنهایی

و به تنهایی خود در هوس عیسایی

و به عیسای خود ، منتظر معجزه ای غوغایی

قاصدک ، زشتم من ، زشت چون چهره سنگ خارا

زشت مانند زال دنیا

قاصدک حال گریزش دارم

می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست

پستی و مستی و بد مستی نیست

می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست

شاید آن نیز فقط یک رویاست !!!

                                                          برگرفته از کتاب سوته دلان

 

 

عکس پروفایل خفن پسرانه

 

عکس پروفایل دخترونه خاص

 

عکس پروفایل عاشقانه برای تلگرام

 

عکس پروفایل دخترونه زیبا

 



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

پیرمردی که در دهستان دژگاه از توابع شهرستان فراشبند در استان فارس روزگار می گذراند و به «عمو حاجی» معروف است، از حمام گریزان است و می گوید که اگر تمیز شود، مریض می شود.

عمو حاجی که چهره ای همانند انسان های غارنشین دارد و کهنسال به نظر می رسد که حتی مردم عادی سن او را نزدیک به یک قرن می دانند، رنگ خاکستر گرفته و قشری ضخیم از چرک بر اندام او سنگینی می کند. چند سال پیش جوانان محل تصمیم گرفتنند عمو حاجی را به رودخانه ببرند تا آبی به بدن این مرد برسد، به همین منظور هنگامی که عموحاجی در خواب بود او را در عقب یک وانت گذاشتند تا او را در رودخانه حمام کنند؛ وقتی به رودخانه رسیدند، دیدند عمو حاجی در عقب وانت نیست. زیرا او پیش از رسیدن، خود را به بیرون از وانت انداخته بود تا مبادا بدنش با آب آشتی کند و عمو حاجی همان جا گفته بود اگر تمیز شوم، مریض می شوم. براساس این گزارش ،عموحاجی از خوردن هر نوع خوراکی تازه و نوشیدن آب بهداشتی پرهیز می کند به گونه ای که اگر به زورهم به او آب گوارا بنوشانند، عکس العمل منفی نشان می دهد و به شدت ابراز ناراحتی می کند.

 

لذیذترین غذا به قول خودش، حیوانات مرده و گندیده است و فرقی ندارد که این حیوان حلال و یا حرام گوشت باشد. این سالخورده که گفته می شود به دلیل مشکل عاطفی که در ایام جوانی برای او رخ داده از مردم و اجتماع گریزان و گوشه عزلت و انزوا برگزیده سالیان سال است که در زیر مکانی مسقف ماوا ندارد و در گرما و سرما در هوای آزاد به سر می برد. برخی از جوانان و نوجوانان دژگاه برای عمو حاجی مرغ، گربه، روباه، خارپشت و حتی مار مرده می برند او این حیوانات را در گودالی در اطراف خود دفن می​کند و پس از چند روز با آتشی که در این گودال می​افروزد، آن را نیم پز می​کند و با ولع خاصی می​خورد. عمو حاجی پس از آن با خوردن آب گندیده که در یک حلب زنگ زده و حشرات مختلف در داخل آن شناور هستند، وعده غذایی را به پایان می​برد.

لیوان او یک حلب 5/4 کیلویی روغن است و او با استفاده از این حلب روزانه نزدیک به پنج لیتر آب می​نوشد. لباس پوشیدن این مرد در هستان دژگاه که دارای گرمای نزدیک به 50 درجه سانتی گراد است شگفتی​آور است؛ زیرا او تمام لباس​هایی را که مردم این منطقه برایش می​آورند، پس از بریدن آستین​های پیراهن و پاچه های شلوار با دندان، آنها را بر تن می​کند. لوازم زندگی او شامل یک چماق است که پیشتر پلوس وانت بوده است و وزن آن 17 کیلوگرم است، استکان چایخوری این مرد عجیب یک کلاه ایمنی اسقاطی است و چند حلب کهنه روغن نباتی است که بچه​های این دهستان با آفتابه در این حلب​ها برای او آب می​ریزند. 
عمو حاجی یک پیپ استثنایی هم دارد که از یک زانوی سه اینچی آب تشکیل شده که او سرگین (فضولات) حیوانات را در آن می​ریزد و آتش می​زند و به آن پک می​زند و با هر مرتبه پک، دود پر حجمی از دهانش خارج می​شود. افزون بر این که شست و شوی بدن، ظرف آب و بهداشت برای او معنا ندارد، خود را با سوزاندن موهای زاید بدن اصلاح می​کند. محل زندگی این مرد رویگردان از بهداشت و مردم، محل تجمع سگ، گاو و چارپایان محل است.

اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی

اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر

آخرین اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی

آخرین اخبار ورزشی امروز و روزنامه های ورزشی و فوتبال برتر از سایت های ورزشی ورزش3  ورزش 3  ورزش سه ورزش ۳ فوتبال جام نیوز ورزشی ورزش تری خبرآنلاین ورزشی



:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمانها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند وگفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد.

عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

1. شهید آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی

    سيد محمد علي فرزند حاج ميرزا باقر قاضي طباطبايي، ششم جمادي الاول سال 1331ه.ق در شهر تبريز متولد شد و در دامان پر مهر مادري كه از تربيت يافتگان مكتب اسلام بود، پرورش يافت. او تحصيلات مقدماتي را تحت نظر ميرزا محمدحسين و ميرزا اسدالله قاضي طباطبايي گذراند و در شانزده سالگي به همراه پدرش ابتدا به تهران و سپس به مشهد تبعيد شد. در سال 1359 ه.ق براي تكميل مباني علمي و مسلح شدن به سلاح علم و ايمان براي مبارزه با طاغوتيان راهي شهر مقدس قم شد و در سال 1369 ه.ق (ده سال بعد) در ادامه تلاشهاي علمي‌اش به نجف اشرف عزيمت كرد. او كه در قم با امام خميني (ره) آشنا و شيفته شخصيت برجسته ايشان شده بود، با شروع دوره جديد مبارزات به رهبري آن حضرت به عنوان يكي از اركان مبارزه، رهبري مردم غيور آذربايجان را عهده‌دار شد. و سرانجام در سال 1348 به زنجان تبعيد گشت. پس از چهار ماه به تبريز بازگشت و آنجا را به سنگري مستحكم براي دفاع از حريم اسلام تبديل كرد. منزل آيت الله قاضي طباطبايي همواره پناهگاهي امن براي مبارزات، جوانان و مجروحان بود. قيام قهرمانانه مردم تبريز در 29 بهمن ماه 1356 نيز با هدايتهاي اين شخصيت عظيم صورت گرفت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در مرداد ماه 1358 طي حكمي از سوي امام خميني (ره) به عنوان نماينده تام‌الاختيار و امام جمعه تبريز منصوب گرديد. نماز عيد قربان سال 1358 به امامت آيت الله قاضي طباطبايي اقامه شد و شب هنگام منافقين سيه‌دل، اين عاشق خدا و مجاهدنستوه را قرباني كردند و ملتي را به داغ نشاندند. روحش شاد.

عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام



:: بازدید از این مطلب : 14
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود .صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد.راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم.اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم .تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.» رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت : « ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت . و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت . در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » .

مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد.دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید.


لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم !!!

 

عکس پروفایل خفن پسرانه

 

عکس پروفایل دخترونه خاص

 

 عکس پروفایل عاشقانه برای تلگرام

 

عکس پروفایل دخترونه زیبا

 



:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل.

عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا



:: بازدید از این مطلب : 11
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

بيش از هزار و چهار صد سال پيش در روز 17 ربيع الاول ( برابر 25آوريل 570 ميلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر يثرب ( مدينه ) چشم از جهان فروبست و به ديدار کودکش ( محمد ) نايل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزيزش ، محمد را به دايه ای به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاک و دور از آلودگيهای شهر پرورش يابد . " حليمه " زن پاک سرشت مهربان به اين کودک نازنين که قدمش در آن قبيله مايه خير و برکت و افزونی شده بود ، دلبستگی زيادی پيدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمي کرد. کسی نمي دانست اين کودک يتيم که دايه های ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند ، روزی و روزگاری پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود . " حليمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی رسيده بود به مکه باز گردانيد . دو سال بعد که " آمنه " برای ديدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدينه رفت ، فرزند دلبندش را نيز همراه برد . پس از يک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربين راه ، در محلی بنام " ابواء " جان به جان آفرين تسليم کرد ، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنج يتيمی در روح و جان لطيفش دو چندان اثر کرد . سپس زنی به نام ام ايمن اين کودک يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگی را همراه خود به مکه برد . اين خواست خدا بود که اين کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهای تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد ، تا در آينده ، رنجهای انسانيت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نيک دريابد . از آن زمان در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش يافت . " عبد المطلب " نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگی در پيشانی تابناکش ظاهر بود ، مهربانی عميقی نشان مي داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، " محمد " از سرپرستی پدر بزرگ نيز محروم شد . نگرانی " عبد المطلب " در واپسين دم زندگی بخاطر فرزند زاده عزيزش محمد بود . به ناچار " محمد " در سن هشت سالگی به خانه عموی خويش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستی عمش قرار گرفت . " ابوطالب " پدر " علی " بود . ابو طالب تا آخرين لحظه های عمرش ، يعنی تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهربانی ، از برادرزاده عزيزش پرستاری و حمايت کرد . حتی در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها که همه اشراف قريش و گردنکشان سيه دل ، برای نابودی " محمد " دست در دست يکديگر نهاده بودند ، جان خود را برای حمايت برادر زاده اش سپر بلا کرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .

عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

هزار کتاب خواندم و از آن چهار صد حکمت پسندیدم و از آن چهارصد حکمت هشت کلمه جامع الکمالات بود :

دو چیز را هرگز فراموش نکن :

1.خدا را .

2.مرگ را .

و دو چیز را فراموش کن :

1.به کسی که خوبی کردی .

2.کسی که به تو بدی کرد .

و چهار چیز دیگر آن این است :

1.به مجلسی وارد شدی زبان نگه دار

2.به سفره ای وارد شدی شکم نگه دار

3.به خانه ای وارد شدی چشمت را نگه دار

4.به نماز ایستادی دلت را نگه دار

ارسال کننده آقای اسکندری

عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.

عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود. یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت:خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. جنی قبول کرد…

او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش برایش پول هدیه می دهد. بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد. وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت. همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می ‌کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود! پدر جینی خیلی دخترش را دوست داشت. هر شب که جینی به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی کرسی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند.یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدرجینی گفت:جینی ! تو من رو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

- نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو به تو بدم، اون عروسک قشنگیه، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت: ” شب بخیر عزیزم.” هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید:جینی ! تو من رو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می توانم اسب کوچک و قشنگم رو بهت بدم، او موهایش خیلی نرم و لطیفه، می توانی در باغ با او قدم بزنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… و دوباره روی او را بوسید و گفت: ” خدا حفظت کنه دختر زیبای من، خوابهای خوب ببینی. “

چند روز بعد، وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند، دید که جینی روی تخت نشسته و لب هایش می لرزد. جینی گفت : ”پدر، بیا اینجا “ ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش داد. پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش، از جیبش یک قوطی مخمل آبی بسیار زیبا را بیرون آورد. داخل قوطی، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت آن را نگهداشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد، آن وقت این گردن بند اصل و زیبا را برایش هدیه بدهد …

« این مسأله دقیقاً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام میدهد! او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آن ها چسپیدیم دست برداریم، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما بدهد. این داستان سبب می شود تا درباره چیزهایی که به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم … سبب می شود، یاد چیزهایی بی افتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای آن ها، هزار چیز بهتر را به ما داده است»

عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه



:: بازدید از این مطلب : 11
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome
مامان! یه سوال بپرسم؟ زن كتابچه سفید را بست،

آن را روي ميز گذاشت : بپرس عزيزم .

- مامان خدا زرده ؟!!

 

زن سر جلو برد: چطور؟!

- آخه امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده !

خوب تو بهش چي گفتي؟

- خوب، من بهش گفتم خدا زرد نيست. سفيده !!!

مكثي كرد: مامان، خدا سفيده؟ مگه نه؟ زن، چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن مجسم كند. اما، هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد... چشم باز كرد و گفت: نمي دونم دخترم. تو چطور فهميدي سفيده؟ دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سياهي به خدا فكر مي كنم، يه نقطه سفيد پيدا ميشه.... زن به چشمان بی فروغ و نابینای دخترک نگاه کرد و دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش ...

عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه,عکس پروفایل



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nicetome

ﺩﻟﺘﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
" ﯾﺎﺩﺕ"
ﺭﺳﻮﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻡ ..
" ﻗﻠﺒﻢ"
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﻭ " ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ "
ﺑُﻐﻀﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ..
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻋﺸﻘﺖ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺣﺘﯽ
ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺑﺮﺳﺎﻥ
ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ
ﻣﺮﻫﻢ ﻏﻤﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

عکس پروفایل,عکس پروفایل دخترونه,عکس پروفایل پسرانه,عکس برای پروفایل,عکس زیبا برای پروفایل,عکس پروفایل زیبا,عکس پروفایل تلگرام,عکس غمگین برای پروفایل,عکس پروفایل عاشقانه



:: بازدید از این مطلب : 8
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 دی 1395 | نظرات ()